عاشقانه های خانه شاطر رمضان، ۲
تلخ و شیرین خانه شاطر
آبی طرح: داستان خانه «شاطر رمضان» و سه شنبه هایش، از زمانی آغاز شد كه او سینه به تنور و دل به موسیقی داد.
به گزارش آبی طرح به نقل از ایسنا، سال ها گذشت و ۹۰ سال عاشقی، برای هنرمندان و هنرشناسان و هنردوستان، در خانه «شاطر رمضان ابوطالبی»، شكل و رسمی یافت به نام «سه شنبه های خانه شاطر»؛ راه و رسمی كه پسرش آنرا ادامه داد چونكه معتقد بود: «این در باید باز باشد»
بخش دوم گفت گوی خبرنگار ایسنا با یدالله ابوطالبی، فرزند شاطر رمضان ابوطالبی را در ادامه می خوانید:
رابطهی شما و شاطر چطور بود؟
مادرم پنج سال زودتر از پدرم فوت كرد و ما پدر را پنج سال بدون مادرم نگه داشتیم. یك عكس هست مربوط به پس از فوت مادرم كه شاطر سرش را روی زانوی من گذاشته و خوابیده و من هم همانطور خوابیده ام. وقتی شب از مغازه به خانه می آمدم، شاطر سرش را روی زانویم می گذاشت و می خوابید، دخترم از این صحنه عكس گرفته است. فكر نمی كنم هیچ پدری، سرش روی زانوی پسرش باشد و هیچ پسری كاری نكرده كه پدرش این طور به او محبت كند. ما به غیر از پدر و پسری، خیلی با هم رفیق بودیم. من به پدرم می گفتم «شاطر»، نمی گفتم آقا یا بابا می گفتم: «شاطر».
خانه شاطر رمضان پیش از بازسازی چگونه بود؟
این خانه ۴۰۰ متر بود. قبلاً فقط دو اتاق و یك پس اتاق با صندوقخانه و هم سطح آن هم یك حیاط بزرگ و گل كاری شده داشت. اتاق ها خیلی كوچك بودند و تنها ۳۰ نفر در اتاق میهمان ها جا می شدند. میهمان ها در یكی از اتاق ها بودند، مادرم غذا را می پخت، من در یكی از اتاق ها سفره پهن می كردم و بعد میهمان ها به آن اتاق می آمدند. بعدها این خانه خیلی مخروبه شده بود و هرچقدر درستش می كردم باز باردیگر خراب می شد و درنهایت مجبور شدم كه آنرا بازسازی كنم. البته همه می گفتند آن اتاق چیز دیگری بود، ولی دیگر سه شنبه ها خیلی شلوغ می شد و چون خیلی بیشتر از ۳۰ نفر می آمدند، بقیه باید بیرون می ایستادند. برای همین مجبور شدم آنرا بازسازی كنم. سه طرفش داخل كوچه افتاد و ۱۲۰ مترش را ناچار به شهرداری دادیم و بقیهی آنرا سالن كردیم كه میهمان ها به این سالن می آیند. قبلاً نمی شد ماشین به داخل كوچه بیاید و به محض اینكه ما این خانه را ساختیم تمام اهل محل هم خانه هایشان را ساختند. هزینه بُرد تا توانستم خانه را به سالنی برای حضور میهمانان تبدیل كنم و ۲۶ فروردین سال ۱۳۹۵ این سالن را افتتاح كردیم اما برای ساختن طبقات بالا مجبور شدم خانه خودم را بفروشم تا بعد بچه هایم در آن ساكن شوند. امیدوارم بچه ها این در را باز بگذارند.
حال و هوای الانِ خانهی شاطر چگونه است؟
دیگر هیچ موقع مثل آن دوران كه شاطر زنده بود، نمی گردد. جوان ها كه می آیند، بعضی از آنها جنبه ندارند و نمی گردد آنها را قاطی بزرگان كرد. عرفانیت جلسه از بین می رود. جلسه باید روح داشته باشد. زمان شاطر، هنرمندان رده بالا و بزرگان شهر می آمدند. یك روز شهردار، فرماندار و استاندار می آمدند؛ آنها دنباله رو شهناز و تاج و كسایی بودند.
یك روز رئیس مخابرات اظهار داشت: «شاطر، تلفنت را بده» شاطر اظهار داشت: «آقا ما تلفن نداریم» و بلافاصله صد تلفن در این ناحیه كشیدند، درحالی كه اگر شاطر نبود باید چند سالی در نوبت می ماندیم. یك روز شهردار اینجا بود و كارمند شهرداری، كوچه را آب پاشیده بود و گل كرده بود و شهردار پایین شلوارش را بالا آورده بود و داشت می آمد. اظهار داشت: «شاطر چرا كوچه ات آسفالت نیست؟» و فردا كوچه را آسفالت كرد.
برق كوچه آن چنانی نبود. یك روز رئیس اداره برق اینجا بود و تیرها را كشید و توی كوچه لامپ گذاشت. حالا همه قدیمی ها مُردند. همه می گفتند «صدقه سر شاطر رمضان این كوچه نو شده.» حالا هم پسر شاطر رمضان خانه را خراب كرد و پس از او همه خانه هایشان را نو كردند! اصلاً جَو آن زمان فرق می كرد.
حالا هم اینجا وقتی جلسه خصوصی باشد حال خوبی دارد، حال آن روزها پیدا می شود و من شاطر را اینجا حس می كنم. اما الان بدون بلندگو نه می توانند بزنند و نه می توانند بخوانند و حتما باید در بوق بخوانند و بزنند! البته امروز هم در جوان ها استعدادهایی داریم و خدا حفظشان كند، من هم بسیاری از آنها را به هنرمندان، نوازنده ها و خواننده ها معرفی كردم. به یكی كه تار می زند، نوار شهناز را نشان داده ام و گفته ام مثل این بزن تا تو را بالای استیج بفرستم. خیلی جوان ها بودند كه برای خودشان استاد شدند. من روی این نقطه خیلی حساسیت دارم كه جوان ها بالا بروند، ولی خب مثل قدیمی ها نمی شوند، پیدا نكنید، نیست. آنها چیز دیگری بودند و همه چیز را هم با خودشان بردند، اما وقتی یك ساز روی دوش یك نوجوان یا جوان می بینم، لذت می برم.
از میان مثلث تاج و كسایی و جلیل شهناز، تاج پیش از شاطر فوت كرد، این اتفاق روی شاطر و مهمانی روزهای سه شنبه چه تأثیری گذاشت؟
شاطر و من جزو نخستین كسانی بودیم كه پس از فوت خدابیامرز تاج، به خانه اش رسیدیم. همایون، پسر بزرگ تاج به پدرم زنگ زد و اظهار داشت: خودت را برسان. شاطر روی تاج را كشید و بقیه بیرون رفتند و من و شاطر و خانوادهی تاج در اتاق بودیم. دقیقاً در همان روز، ۳۳۰ شهید به اصفهان آورده بودند. تاج را در خانه اش شسته و در تخت فولاد دفن كردند. بامداد روز پس از دفن تاج، همه به خانه شاطر آمدند و در رفتنش مرثیه سرایی كردند. همان اوایلی كه تاج تازه فوت شده بود و همه تخت فولاد رفته بودند، از آنجا به خانه شاطر آمدند. استاد شجریان هم بود. بعد، شاگردان تاج خواندند و آقا حسن كسایی اظهار داشت: «حالا نوبت تاج است كه بخواند. نیست، پس نی هم نمی زنیم.» و همه گریه كردند. از آن شب هم نوار ضبط كرده ام.
كمترین تعدادی كه به خانه شاطر می آمدند چند نفر بود؟
زمانی كه تاج زنده بود، كمتر از ۱۰ نفر نمی شد. اگر تعداد زیاد می شد، آقا حسن كسایی یا تاج می اظهار داشت: «بابا كفش ها را بشمار.» دوست داشتند خودشان باشند. روزهایی كه خودشان بودند نوارهای خیلی خوبی ضبط شده، ولی روزهایی كه شلوغ شده، یك تكه آقا حسن زده و یك تكه تاج خوانده است. روزهایی كه خودشان بودند حالی می كردند، اما شلوغ كه می شد دوست نداشتند. الان تا ۲۷۰ نفر هم آمده اند.
از كسی هم دعوت كردید به خانه شاطر بیاید؟
ما هیچ وقت از كسی دعوت نگرفتیم، خودشان می آیند. هركس دستی به ساز و آواز و موسیقی دارد، بدون استثنا شاطر را می شناسد. حتی شاطر را در خارج از ایران بیشتر از خود ایران می شناسند و هركس از خارج بیاید سراغ خانه شاطر را می گیرد و می آید. می دانند اینجا سه شنبه ها یك عده ای می آیند.
چه كسانی به خانه شاطر در اصفهان می آمدند؟
اینجا در اصفهان آقای ایرج، فضل الله توكل، حسین یاوری، جلال نی داوود، عباس منتجم، مصطفی ورزنده، رضا مرشد زاده، هوشنگ بهشتی، عباس خان سوری، عباس منتجم، حسین سروری و پدرش میرزا سروری، اكبرخان نوروزی، عباس گلپایگانی، حسین مشكین، آقای جناب، محمدعلی مُكرم، حسن شكوهی، علی رستمیان، منوچهر غیوری، ذبیح الله احمدی، دكتر علی خادمی و دكتر رضا خادمی و شهرام ناظری می آمدند. آقای ذوالفنون هم هر وقت از تهران می آمد، به خانه شاطر می آمد.
آقای تاج و كسایی هم كه اینجا خانه شان بود و آنها مال این خانه بودند و تصاویر جوانی شان اینجا هست یعنی از وقتی جوان بودند به خانه شاطر می آمدند. آقا رضا كسایی، آقای تاج، حسین ریسمانچی، عباس آقای غازی، احمد خلیلیان، حاج میرزاكریم صیرفیان پور، استاد منوچهر قدسی، آقای جناب، صغیر، رَجا، شكیب، دكتر شفیعی، استاد عبادی، آقای سخا، ارحام صدر، وحدت و خیلی ها می آمدند كه دیگرم ذهنم یاری نمی كند.
آنها دور هم حالی داشتند ولی حالا دیگر آن طور نمی گردد. آغاسی هم از این خانه بیرون آمد. آقای افتخاری خوانندگی را در این خانه از آقای تاج فراگرفت، ولی دیگر به اینجا نمی آید و نمی دانم علتش چیست و شاید زیادی شلوغی را دوست ندارد.
آقای شاه زیدی، آقای قدیری و آقای سعیدی و آقای مراتب و بسیاری از كسانی كه شاگردان تاج بودند هم به این خانه آمده اند. آقای ستوده، یكی از بهترین شاگردان آقا حسن كسایی هم مرتب به اینجا می آید و می گوید اینجا خانهی امید من است.
خدا بیامرزد دكتر نواب و ارحام صدر، مرشد حسین پنجه پور، وقتی سر این سفره بودند این سفره لذتی داشت. آقا جلال نی داود كه كمانچه می زد و ۵۰ سال است از دنیا رفته، عباس خان سروری برادر خانم شهناز كه تار می زد و ۵۰ سال است فوت كرده و آقا رضا مرشد زاده كه ضرب می زد، همه به این خانه آمده اند.
اكبر جغه، جوان ترین خوانندهی این خانه بود. كریم سماوی و جواد شمشادی هم بودند، آنها ۶۰ سال پیش خواننده های این خانه بودند! بسیاری از مسئولان بزرگ شهر هم به این خانه آمده اند؛ از سردار اشتری رئیس پلیس ایران و پدرش گرفته تا استاندار و شهرداران و فرمانداران و همه و همه به دنبال تاج و كسایی و شهناز به این خانه می آمدند.
خانم ها چطور؟
خانم ها از ابتدا نمی آمدند و الان هم نباید بیایند. البته به همه خانم ها ارادت داریم اما این خانه قوانینی دارد تا درِ آن باز بماند و یكی از آنها این است كه زن نباید به این خانه بیاید. البته در تهران خانم رؤیا و دلكش به خانه شاطر می آمدند و اینجا هم خانم دایی جواد می آمد اما محدود بود به یكی دو نفر كه هنرشناس بودند. امروزه خانم ها یك گوشی دستشان می گیرند و می خواهند فیلم بگیرند و پخش كنند اما نمی خواهیم در فضای مجازی پخش شود، باید حرمت خانه شاطر را حفظ نماییم تا در بسته نشود.
با شرایط سختی كه موسیقی در گذشته داشت، همچنان درِ خانهی شاطر باز است. رازش چیست؟
اول انقلاب، نوارها را داخل ماشین می شكستند و نباید صدای ضبط از ماشین بیرون می آمد. اگر كسی سازی در دست داشت، او را در خیابان هو می كردند. خیلی سخت بود اما سه شنبه های ما تعطیل نشد چون ما پایمان را از مرزمان آن طرف تر نگذاشتیم.
اینجا شعر نامناسب نباید خوانده شود. زن نباید بیاید. حركت موزون اصلاً در این خانه جایی ندارد. اینجا خانه هنرمندان است، باید حفظ شود و من تا جایی كه امكان دارد تلاشم را كردم كه كارهای غیرقاعده اینجا انجام نشود، میهمانان هم می دانند. نا ممكن است كه در هفته، یك یا دو نفر جهت بررسی اینجا نباشند. می آیند و می نشینند و پذیرایی می شوند و می بینند حركت بی جایی اینجا نیست و به غیراز هنر و شعر و موسیقی هیچ چیز دیگری در این خانه صورت نمی گیرد.
ما هیچ وقت پایمان را كج نمی گذاریم و كاری به كار كسی نداریم، چون درِ این خانه باید باز بمانَد. روزهایی بوده كه حدود ۲۷۰ نفر اینجا نشسته بودند و همه چیز به خوبی انجام شده است. ما كوشیدیم هنرشناس و هنردوست و هنرمند به این خانه بیایند. در این خانه كه تاج و شهناز و كسایی آمدند، افرادی باید بیایند كه بتوانند جای این افراد بنشینند و چیزی از موسیقی سرشان بشود، اینجا تماشاخانه نیست كه فقط لذت ببرند و بروند.
چه كسی بالاترین سن را دارد و هنوز هم به خانه شاطر می آید؟
آقای سروری نامی است كه حدود ۹۰ سال دارد و ویولن می زند.
معروف است كه خانه شاطر كلاس موسیقی بود، درست است؟
بله، وقتی آقای تاج می آمد شاگردانش هم می آمدند؛ ازجمله آقای مراتب، آقای شاه زیدی، آقای افتخاری، آقای ناصر یزدخواستی، آقای سعیدی، آقای طباطبایی، همه به اینجا می آمدند و نوارهایش هست كه اینجا خوانندگی یاد گرفتند. مثلاً آقای افتخاری می خواند و آقای تاج می اظهار داشت: «بابا اینه، اینجا را اینجور بخون.» من مدرك دارم كه حرف می زنم.
اینجا كلاس بود، یكی ساز می زد و یكی یكی می خواندند تا عصر می شد و می رفتند؛ ولی حالا دیگر فرق كرده است، دیگر كجا هستند شهناز و تاج و كسایی؟ دیگر نا ممكن است كسی جای آنها را بگیرد. آقای شاه زیدی در این خانه خوانندگی یاد گرفته، آقای افتخاری از این خانه بیرون آمده، آقای طباطبایی همین طور. چندنفر الان زیردست شاه زیدی و افتخاری و استاد طباطبایی هستند؟ بدین سان شاخه ها زیاد شده. البته اصل اینجا بوده است.
من در را باز می كنم و عده ای از هنرمندان از بچه پنج یا شش ساله تا پیرمرد می آیند روی استیج و برنامه می گذارند و بعد یك گروه دیگر می آیند اما كسی جای تاج و شهناز و كسایی را نمی گیرد. روزهای سه شنبه حتی گاهی ۱۸ گروه، برنامه اجرا می كنند و من اینجا در دفترم همه را می نویسم و برنامه ریزی می كنم تا همه چیز خوب اجرا شود و گروه ها را برای اجرا اعلام و تشكر می كنم.
مقبرهی شاطر كجاست؟
شاطر متولد سال ۱۲۸۷ بود و وقتی سال ۱۳۷۳ فوت كرد، ۸۶ سال داشت. شاطر و مادرم هردو در باغ رضوان قطعه ۱۰ مدفون هستند، من هم همان جا برای خودم یك قبر خریده ام كه با هم باشیم.
از فوت شاطر و روز خاك سپاری او بگویید.
یك روز با شاطر دونفری نشسته بودیم و حرف می زدیم، صحبت از مرگ شد و من ضبط را روشن كردم و شاطر اظهار داشت: «آقایان و خانم هایی كه از خانه تا باغ رضوان دنبال من آمدید ممنونم. من كاری برای هیچ كس نكردم، من را ببخشید» نوارش هم هست. پس از فوت شاطر، من گفتم شاطر می خواهد از شما تشكر كند و ضبط را روشن كردم و صدای شاطر پخش گردید و همه به گریه افتادند. شاطر وصیتی هم برای مراسمش داشت. گفته بود وقتی از مراسم برگشتیم، نوار شهناز را بگذاریم و همه دوانگشتی دست بزنند و كسی گریه نكند. آن روز وقتی برگشتیم عباس منتجم آنجا بود و از فوت شاطر خیلی ناراحت بود. وقتی داخل خانه شد، آغاز كرد به مدح خوانی و دایره زدن و بقیه هم دوانگشتی می زدند و اشك از چشمانشان می آمد؛ بدین سان وصیت پدرم انجام شد.
دل شاطر را نشكستند؟
وقتی شاطر بیمار شد كمی محبت دوستان كم شد و یك روز كسی اینجا شعری خواند و شاطر گریه كرد و اظهار داشت كه این شعر را روی قبر من بنویس:
«بمیر ای عالَم بی ساز و بی برگ، كه سیاستمدار می گردی بعد از مرگ
چو به پایان رسید دور روزگارت، طلا گیرند بر گِرد مزارت.»
وقتی شاطر مرد، در این شهر چه خبرها شد اما تا زنده بود به دیدنش نیامدند. وقتی مُرد یك روز آن محله فاتحه گرفت و یك روز محله دیگر و یك روز هنرمندان و یك روز مرشدها مراسم گرفتند. شاطر خیلی ناراحت بود و می گفت این شعر را روی قبر من بنویس. دستش را دور اتاق می چرخاند و می گفت «اینا كوشون؟»
خانه بغلی خانه من بود و اینجا خانه شاطر، وقتی شاطر بیمار شد، یك تخت برایش گذاشته بودم و من هم با خانمم آمده بودم در همین خانه با او زندگی می كردم و سه شنبه ها را در خانه خودم برگزار می كردم. بابا می اظهار داشت: «نمی خواد سه شنبه ها را برگزار كنی، اینا وفا ندارن» ولی خب، من تا حالا ادامه دادم.
زیاد ناراحتی كشیدیم. یك دفعه سه نفر از پشت در خانه، با لگد به در می زدند و فحش هرز به شاطر می دادند كه این از كجا می آورد تمام این سه شنبه این آدم ها را دور خودش جمع می كند و ما با این قدرتمان نمی توانیم. شاطر خیلی به هم ریخت و من دویدم دم در و گفتم: «بابا چته؟ چطور شد؟» اظهار داشت: «هیچی نیست». هفته بعد باردیگر همان سه نفر آمده بودند و اگر من بودم، راهشان نمی دادم اما این مرد آن قدر اخلاص داشت، آن قدر بزرگوار بود و به آنها محبت كرده بود و قربان صدقه شان رفته بود و گفته بود اگر خطایی كردم من را ببخشید و چه كاری برایتان انجام دهم كه آنها یك مقدار نشستند و وقتی رفتار خالصانهی شاطر را دیدند یكی شان اظهار داشت: «غذای این خونه به ما حرومه» و بلند شدند و رفتند! دیگر مثل شاطر پیدا نمی گردد.
بعد از شاطر چطور؟ شما اذیت نشدید؟
بعد از شاطر من اینجا نشسته ام و حركت ها و رفتارهایی را می بینم كه خیلی ها بارها به من گفتند تو چقدر استقامت داری كه تحمل می كنی. اینجا گاهی به من فحش می دهند و من هم بی نصیب نیستم. نامه هایش را به من می دهند كه مثلاً من امروز نخواندم، من امروز نزدم، امروز به من چای ندادند! یا فحش می نویسند و به یكی می دهند كه برایم بیاورد. من باید حواسم باشد كه یكی ناراحت نشود، یكی عصبانی نشود، یكی نخواهد روی دست دیگری بلند بشود، یكی نخواهد دیگری را سبك كند.
روزهایی بوده ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر اینجا می آیند و می روند، یعنی ۱۵۰ عقیده متفاوت به این خانه می آیند و ببینید چقدر من باید حواسم جمع باشد كه اتفاقی نیفتد و كسی ناراحت نرود. من اینجا همه را به یك چشم می بینم و این طور نیست كه كسی را بالا ببرم و دیگری را نه، اینجا همه یكی هستند. اینجا خانه هنرمندان است.
كارهایی هم برای هنرمندان كم بضاعت داشتم انجام می دادم اما نگذاشتند. حسابی بازكرده بودم به اسم سه نفر، بعنوان صندوق هنرمندان. خیلی دلم می خواست این صندوق درست شود و به تعدادی كمك گردد اما گفتند: «پسر شاطر داره از مردم پول می گیره» همین طور گفتند: «پول می گیری و مردما اینجا راه میدی؟»، «شنیدم پولیش كردی». نشد، نگذاشتند، نمی گذارند حتی هزار تومان به این حساب بریزد تا وقتی هنرمندی نیاز پیدا می كند كمی به او كمك گردد، داشت درست می شد اما نگذاشتند.
قدیم، بابا حواسش جمع بود و می گفت باید فلانی را كمكش نماییم. شاطر هیچ وقت پول نمی گرفت و اگر كسی چیزی می آورد شاطر می اظهار داشت: «آقا دیگه ازین كارها نكنید.» من هم داشتم راه شاطر را ادامه می دادم. خیلی ها بودند كه شاطر به آنها می رسید، نه خودش اما مثلاً به فلان پولدار می گفت یك مقداری به این فرد كمك كنید آنها هم انجام می دادند. حالا هم درست است كه نشد صندوق را راه بیندازیم اما من تا آنجا كه بتوانم و برایم امكان داشته باشد، اهتمام می كنم به صورت غیرمستقیم به هنرمندان كمك كنم. مثلاً به خیرین می گوییم كه فلان فرد كمك نیاز دارد یا اگر مراسمی باشد، هنرمندی كه نیاز بیشتری داشته باشد را معرفی می نماییم، اصفهان خیّران زیادی دارد.
عكس های خانهی شاطر نشان داده است كه میهمانان با شلوار راحتی حضور داشتند، چرا؟
ما یك بُقچه داشتیم كه هنوز هم هست و در آن زیر جامه وجود دارد. شاطر رفته بود یك طاقه پارچه خریده بود و زیرشلواری از اندازهی كوچك تا بزرگ در این بقچه وجود داشت. مثلاً بزرگ ترین زیر جامه مال آقا جلیل شهناز بود! آقا حسن كسایی، تاج و خیلی های دیگر هر كدام یك زیر جامه داشتند. عكس هایش هست كه مثلاً آقای تاج با كروات نشسته و زیر جامه پایش است! آنها آن قدر در این خانه راحت بودند كه كسی نباید با شلوار بیرون می نشست، باید با زیر جامه می نشست.
چه موقع شاطر تصمیم گرفت سه شنبه ها را ضبط كند؟
شاطر با یك نفر كلیمی كه آقاگل نام داشت و در چهارباغ ضبط صوت می فروخت، دوست بود. یك روز شاطر و آقاگل با یك ضبط صوت فیلیپس كه یك میكروفن هم داشت به خانهی ما آمدند. او ضبط كردن را به من كه آن زمان هفت سال داشتم یاد داد. از همان زمان، ضبط كردن سه شنبه ها را شروع كردیم. آن زمان كسی نمی دانست ضبط صوت چیست.
قصد انتشار آرشیو خانه شاطر را ندارید؟
نه، آرشیوها را منتشر نكردم و نمی كنم. این ها مال این خانه است و باید حفظ شود. سابق وسط این اتاق یك میكروفن آویزان بود و من ضبط می كردم و همه خالصانه و مخلصانه می خواندند و می زدند و كیفیت نوارها عالی است. طاق ها هم چوبی بود و حالی داشتیم اما الان وقتی میكروفن می دهند دستت، خودت را جمع وجور می كنی و خواندنت تفاوت پیدا می كند.
روز سه شنبه چهار ساعت نوار ضبط می كنم و تنها یك ربع آنرا در آرشیو می برم، بقیه اش خوب نیست اما هنوز هم ضبط می كنم.
اخیراً خانمی از انگلیس به نام جِین آمده بود كه آرشیو را بخرد. من هم به او گفتم اگر هزینه اش را درست پرداخت كند، تنها می تواند بیاید و وسیله بیاورد و آرشیو را ضبط كند اما اصل نوارها مال این خانه است و باید اینجا بماند؛ ولی اگر بخواهند همین طوری ضبط كنند درست نیست، چون شاطر كه خدا رحمتش كند می اظهار داشت: «بابا هر یه دقیقه این نوارها كه من ضبط كردم، جون پاش گذاشتم» و واقعاً خیلی زحمت دارد.
شما یك شب می خواهی چهار نفر میهمان دعوت كنی، از یك هفته قبل تدارك می بینی كه چه چیزی بگیری و چه بكنی و چطور بچینی. ببینید چقدر دشوار است تا چهار نفر بیایند و بروند اما اینجا سه شنبه ها ۲۰۰ نفر می آیند و می روند. روزها و شب های دیگر هم به همین صورت است و دیگر مهمانی كردن برای ما خیلی عادی است، اما خیلی زجر و ناراحتی كشیدیم.
در وصف شاطر شعر هم سروده اند، درست است؟
بله خیلی زیاد. یك روز آقای تاج از دروازه دولت به اینجا می آمده كه دكتر منوچهر قدسی را می بیند و به او می گوید: «بیا بریم خونه شاطر». استاد قدسی می گوید: «شاطر كیه» و تاج جواب می دهد: «یه نفره بیا بریم.» قدسی می گوید: «آقای تاج من جایی كه دعوت نشدم نمیرم» و تاج جواب می دهد كه «شما بیا دنبال من، اگه خوشت نیومد دیگه نیا» و به این ترتیب، منوچهر قدسی هم به این خانه می آید و شعری برای شاطر می گوید كه «شاطر، سلطان بی تاج و تخت است.» از آن روز به بعد، استاد قدسی، میهمان همیشگی سه شنبه های خانهی شاطر شد.
شاطر، یك عكس با لباس درویشی گرفته بود. یك روز یكی می آید و از شاطر می پرسد: «عضو چه گروهی هستی؟» شاطر هم كه عضو گروهی نبوده و فقط با كلاه درویشی یك عكس گرفته بوده، در جواب دادن به این پرسش می ماند. بعد استاد صغیر یك شعر برایش می گوید:
«من شیعهی خاص علیِ عِمرانم، پوشیده درین لباسم و عریانم/
نامم رمضان و زادهی عباسم، درویش نی ام، غلام درویشانم.»
به گزارش آبی طرح به نقل از ایسنا، هربار كه این فرزند خلف، نام شاطر را بر زبان می آورد، قطره اشكی در چشمانش حلقه می زد؛ فرزندی كه هر قدمش به یاد شاطر رمضان است و هدفش، ادامهی راهی كه شاطر آغازگر آن بود. آقا یدالله، شاطر دیگری است كه توانسته، عاشقانه های خانه شاطر رمضان را تكرار كند؛ عاشقانه هایی مملو از حضور هنرمندانی كه اصفهان از آنها نام و جان یافته است. دو ساعت گفت وگوی خالصانه و صمیمانه به انتها رسیده كه برمی خیزم و امید دارم، سه شنبه های خانهی شاطر همیشه برجای بماند و می ماند.
گفت وگو از: شیرین مستغاثی، خبرنگار ایسنا (اصفهان)
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب